پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
تبلیغات
.



عشق تو
نوشته شده در دو شنبه 7 اسفند 1396
بازدید : 204
نویسنده : ملیکاسادات سیدی




مخلوقات
نوشته شده در یک شنبه 6 اسفند 1396
بازدید : 223
نویسنده : ملیکاسادات سیدی

.

رروزي يک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمي که در آنجا زندگي مي کنند، چقدر فقير هستند

 

آن دو يک شبانه روز در خانه محقر يک روستايي مهمان بودند. در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد:


عالي بود پدر! پدر پرسيد آيا به زندگي آنها توجه کردي؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسيد: چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي؟پسر کمي انديشيد و بعد به آرامي گفت: فهميدم که ما در خانه يک سگ داريم و آنها چهار تا. ما در حياطمان يک فواره داريم و آنها رودخانه اي دارند که نهايت ندارد.


ما در حياطمان فانوس هاي تزييني داريم و آنها ستارگان را دارند.


حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آنها بي انتهاست! با شنيدن حرفهاي پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادي که ما چقدر فقير هستيم.




عکس
نوشته شده در شنبه 5 اسفند 1396
بازدید : 243
نویسنده : ملیکاسادات سیدی




دوستی گرگ
نوشته شده در جمعه 4 اسفند 1396
بازدید : 237
نویسنده : ملیکاسادات سیدی




کوزه شکسته
نوشته شده در پنج شنبه 3 اسفند 1396
بازدید : 249
نویسنده : ملیکاسادات سیدی

.

در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.

 

یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.


مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف وظیفه اش را انجام دهد.


هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای...فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. "


مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. " موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده...سمت خودش... گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.


مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم.


این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟




ترک
نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1396
بازدید : 255
نویسنده : ملیکاسادات سیدی




ترس
نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1396
بازدید : 238
نویسنده : ملیکاسادات سیدی




آپلود عکس - آپلود عکس