مخلوقات
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
تبلیغات
.



مخلوقات
نوشته شده در یک شنبه 6 اسفند 1396
بازدید : 224
نویسنده : ملیکاسادات سیدی

.

رروزي يک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمي که در آنجا زندگي مي کنند، چقدر فقير هستند

 

آن دو يک شبانه روز در خانه محقر يک روستايي مهمان بودند. در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد:


عالي بود پدر! پدر پرسيد آيا به زندگي آنها توجه کردي؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسيد: چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي؟پسر کمي انديشيد و بعد به آرامي گفت: فهميدم که ما در خانه يک سگ داريم و آنها چهار تا. ما در حياطمان يک فواره داريم و آنها رودخانه اي دارند که نهايت ندارد.


ما در حياطمان فانوس هاي تزييني داريم و آنها ستارگان را دارند.


حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آنها بي انتهاست! با شنيدن حرفهاي پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادي که ما چقدر فقير هستيم.






مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آپلود عکس - آپلود عکس