با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت
شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت
قانون فوتبال دوران کودکی رو یادتونه؟ اونیکه از همه چاقتتر بود، همیشه دروازبان بود. همیشه اونی که مالک توپ بود، میگفت کی بازی میکنه کی نه. زیاد قسم میخوردی پنالتی بود، قسم نمیخوردی پنالتی نبود. بازی زمانی تموم میشد که همه خسته میشدن. مهم نبود که بازی چند چنده. هرکس گلِ آخر بازی رو میزد، برنده بود. داور هم که کشک بود. اگه یه موقع توپ گیر نمیومد، یه دبه پلاستیکی یه چیزی بالاخره توپ بود. اگه تو یارکِشی آخر انتخاب میشدی، دیگه امیدی واسه زندگی نبود. لحظه ای که توپ میرفت زیر ماشینی که در حال حرکت بود، پر استرس ترین لحظه زندگی بود. وقتی مالک توپ عصبانی میشد، بازی تموم میشد. دختر همسایه از کوچه رد میشد، همه رونالدینیو میشدن. کفشت، پیرهنت پاره میشد، کتکای شب رو نگو. مسابقه با تیم کوچه بغلی مثل لشکرکشی هیتلر به لهستان بود. آره یادش بخیر ای کاش میشد بازم برگشت به همون دوران همون دورانی که معرفت و سادگی و انسانیت حرف اول رو میزد ولی حالا چی؟